اجتماعی
اطلاعات کاربری

خوش آمديد ميهمان


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
نویسندگان
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زلال مثل اشک و آدرس teardrop.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 17
بازدید هفته : 70
بازدید ماه : 265
بازدید کل : 37972
تعداد مطالب : 237
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1



آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 237
:: کل نظرات : 23

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 37
:: باردید دیروز : 17
:: بازدید هفته : 70
:: بازدید ماه : 265
:: بازدید سال : 1286
:: بازدید کلی : 37972
خداوند پژواک کردار ماست .......دنيا مانند پژواك اعمال و خواسته هاي ماست.

 

مردی ازیکی ازدره های پیرنه درفرانسه می گذشت،که به چوپان پیری برخورد.

 

غذایش رابا اوتقسیم کردومدت درازی درباره ی زندگی صحبت کردند .

 

بعدصحبت به وجودخدارسید .

 

مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسوول

 

هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم می گویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد…

 

چوپان ناگهان و بی مقدمه زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند !

 

بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کسی !!!

 

صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت .

 

سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ،

 

سرنوشت او آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم ، اما هر کاری که می کنیم ، به درگاه او

 

می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد .

 

خداوند پژواک کردار ماست …

...........................................................................................................

دنيا مانند پژواك اعمال و خواستهاي ماست.

اگر به جهان بگويي: سهم منو بده...

دنيا مانند پژواكي كه از كوه برمي گردد، به تو خواهد گفت: سهم منو بده... و تو در كشمكش با دنيا دچار جنگ اعصاب مي شوي.

اما اگر به دنيا بگويي: چه خدمتي برايتان انجام دهم؟، دنيا هم به تو خواهد گفت: چه خدمتي برايتان انجام دهم؟


وين داير :

مانند مرغابيها كه مدام واك واك مي كنند، غرغر نكنيد، به خود آييد و چون عقابها اوج گيريد.

......................................................................

 

تعداد بازدید از این مطلب: 235
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : پنج شنبه 7 فروردين 1393
نظرات 0
فرق بين انسان ها، فرق ميان باورهاي آنان است

 


 دانشمندان براي بررسي تعيين ميزان قدرت باورها بر کيفيت زندگي انسانها آزمايشي را در دانشگاه هاروارد انجام دادند. 80 پيرمرد و 80 پيرزن را انتخاب کردند. يک شهرک را به دور از هياهو برابر با 40 سال پيش ساختند. غذاهاي 40 سال پيش در اين شهرک پخته مي شد. خط روي شيشه هاي مغازه ها، فرم مبلمان، آهنگ ها، فيلم هاي قديمي، اخباري که از راديو و تلويزيون پخش مي شد را مطابق با 40 سال قبل ساختند. بعد اين 160 نفر را از هر نظر آزمايش کردند؛ تعداد موي سر، رنگ موي سر، نوع استخوان، خميدگي بدن، لرزش دستها، لرزش صدا، ميزان فشار خون و غيره. بعد اين 160 نفر را به داخل اين شهرک بردند. بعد از گذشت 5 الي 6ماه کم کم پشتشان صاف شد، راست مي ايستادند، لرزش دستها بطور ناخودآگاه از بين رفت، لرزش صدا خوب شد، ضربان قلب مثل افراد جوان، رنگ موهاي سر شروع به مشکي شدن کرد و چين و چروکهاي دست و صورت از بين رفت.
علت چه بود؟ خيلي ساده است. آنها چون مطابق با 40 سال پيش زندگي کردند، باور کرده بودند 40 سال جوان تر شده اند.
انسان ها همان گونه که باور داشته باشند مي توانند بينديشند. باورهاي آدمي است که در هر لحظه به او القا مي کند که چگونه بينديشد. اصولا فرق بين انسان ها، فرق ميان باورهاي آنان است. انسانهاي موفق با باورهاي عالي، موفقيت را براي خود خلق
مي کنند. انسان هاي ثروتمند، باورهاي عالي و ثروت آفرين دارند که با اعتماد به نفس عالي خود و بدون توجه به تمام مسائل به دنبال کسب ثروت مي روند و به لحاظ باورهاي مثبتشان به ثروت مطلوب خود مي رسند.
قانون زندگي قانون باورهاست. باورهاي عالي سرچشمه همه موفقيتهاي بزرگ است. توانمندي يک انسان را باورهاي او تعيين مي کند. انسان ها هر آنچه را که باور دارند خلق مي کنند. باورهاي شما دستاوردهاي شما را در زندگي مي سازند زيرا باورها تعيين کننده کيفيت انديشه ها، انديشه ها عامل اوليه اقدام ها و اقدام ها عامل اصلي دستاوردها هستند.

 

http://www.english247

 

تعداد بازدید از این مطلب: 493
برچسب‌ها: باور ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : چهار شنبه 6 فروردين 1393
نظرات 2
. صدای ناله فاطمه علیها السلام را شنیدم که گمان کردم

...حضرت فاطمه علیها السلام بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله 75 روز یا 95 روز بیشتر عمر نکرد....

----------------------------------------------------------------------------------------------------

از افراد ی که در سوزاندن در خانه ایشان حضور داشت نقل می کنند:

...لگد بر در زدم . صدای ناله فاطمه علیها السلام را شنیدم که گمان کردم ، این ناله ،مدینه را زیر و رو کرد ؛در آن لحظه حضرت فاطمه علیها السلام می گفتند:" ای پدر جان ! ای رسول خدا ! بنگر که اینگونه با حبیبه و دختر تو رفتار می شود ،آه ای فضه بیا و مرا دریاب که سوگند به خدا فرزندم که در رحم من بود کشته شد"

منبع : سوگنامه ی آل محمد صلی الله علیه و آله

تعداد بازدید از این مطلب: 137
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : سه شنبه 5 فروردين 1393
نظرات 13
وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد

مردک پست که عمری نمک حیدر خورد

نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد

 

ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف

دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد

 

هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم

نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد

 

آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم

مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد

 

سیلی محکم او چشم مرا تار نمود

مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد

 

لگدی خورد به پهلوم و نفس بند آمد

مادر اما لگدی محکم و سنگین تر خورد

 

حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد

باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد

 

قصه ی کوچه عجیب است (مهاجر) اما

وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد

http://deltang.blog.ir

تعداد بازدید از این مطلب: 157
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : یک شنبه 25 اسفند 1392
نظرات 20
مادر.آنا

خدا و کودک

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:

می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید

اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟

خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان

من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد

اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه

گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.

خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد

تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود

کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...

خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد

و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.

کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟

اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت:

فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.

کودک سرش را برگرداند و پرسید:

شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟

فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .

کودک با نگرانی ادامه داد:

اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.

خداوند لبخند زد و گفت:

فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت

گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.

کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:

خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..

خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:

نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را ...

*** مـادر***

صدا کنی.

 

........................................................

گوزل آنام

سنی چوخ ایستییرم

مادر 

دوستت دارم!

...............................

تعداد بازدید از این مطلب: 142
برچسب‌ها: مادر ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : شنبه 24 اسفند 1392
نظرات 0
دستان خدا را حس می کنی

روزهای بارانی سر به هوا می شوم

دنبال دستانی می گردم که با گرمی اشکان ابر مرا در آغوش گرفته است

ای تو

که زیر بارانی

دستان خدا را حس می کنی

که نوازشت می کنند

خدایا چقدر عاشقانه مرا دوست داری

شرمنده ی همیشگی ات .......

تعداد بازدید از این مطلب: 152
برچسب‌ها: خدا ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : پنج شنبه 22 اسفند 1392
نظرات 1
نگاه به زندگی

همه چیز به نگاه تو بر می گرده ...

صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود!

با خودش گفت: هییم! مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره!

و موهاشو بافت و روز خوبی داشت!

فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود!

هیییم! امروز فرق وسط باز میکنم! این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت!

پس فردای اون روز تنها یک تار مو رو سرش بود!

اوکی امروز دم اسبی میبندم! همین کار رو کرد و خیلی بهش میو...مد!

روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود!!!

فریاد زد: ایول!!! امروز درد سر مو درست کردن ندارم!

.........

همه چیز به نگاه تو بر میگرده ...

هر کسی داره با زندگیش می جنگه ...

پس سعی کن با مشکلاتت کنار بیایی ... !

تعداد بازدید از این مطلب: 164
برچسب‌ها: دید , نگاه , باور ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : چهار شنبه 21 اسفند 1392
نظرات 0
تو هم همونی هستی که همه می‌گن؟

 

روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه می‌کند.

شاگردان گفتند: ” کسی چیزی به شما گفته؟ لاتی، چاقو کشی چیزی شما را اذیت و آزار کرده؟

شیخ جعفر در میان گریه ها گفت: ”آری... یکی از لات های این اطراف حرفی به من زد

همه نگران شدند که بی احترامی به ایشان کرده باشد. گفتند ”چه گفت؟ چه کسی بود؟ چه شد؟

شیخ جعفر گفت: ”یکی از لات های این اطراف آمد و به من گفت:

 ”شیخ جعفر! من همونی هستم که همه می‌گن،...

تو هم همونی هستی که همه می‌گن؟

و باز صدای گریه های شیخ جعفر بلند شد..

....

.

تعداد بازدید از این مطلب: 151
برچسب‌ها: شیخ , جعفر , عرفان , گریه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : سه شنبه 20 اسفند 1392
نظرات 1
یادیندا ساخلا آماندیر اونوتماها!! قاداسی

سئوینجیدیم سورادان دونموشم آها قاداسی

باشیندان آت منه بئل باغلاما داها قاداسی

 

ایشیقلی دویغولاریم گون به گون کدرلندی

بوروندو طالحیمین آیناسی آها قاداسی

 

منی اونوت ساری تئللیم ، آما منیم قاپیمی

یادیندا ساخلا آماندیر اونوتماها!! قاداسی

 

واریم یوخوم بو غزلدیر اودا سنین ،گوروسن؟

دیلنچی هاردا وئرر وار یوخون شاها؟قاداسی

 

بو دونیا بیزلری بیر قول کیمی اوجوز توتموش

دئمه بازاردا ساتاندا ساتار باها قاداسی

 

اوزون ووروب قولاق آردینلیقا ائشیتمه یه جک

یالان یئره منی تاپشیرما آللاها قاداسی...

شاعر: مهران عباسیان

وبلاگ ساری غزل

تعداد بازدید از این مطلب: 231
برچسب‌ها: شعر , ترکی , مهران , عباسیان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : سه شنبه 20 اسفند 1392
نظرات 0
عشق...ولی دوستی....

عشق با لبخندی شروعی میشه، با بوسه ای رشد می کنه

 و با اشکی خاتمه پیدا می کنه

 

Love starts with a smile, grows with a kiss, and

 ends with a tear

ولی

But

دوستی واقعی هرگز انتها نداره

True friendship never ends

تعداد بازدید از این مطلب: 141
برچسب‌ها: عشق , دوستی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : دو شنبه 19 اسفند 1392
نظرات 3
من هر چه خواستم،خدا بهترین ها را داد!

من هر چه خواستم،خدا بهترین ها را داد!

- من قدرت خواستم و خدا مشکلاتی در سر راهم قرار داد تا قوی شوم.

- من دانایی خواستم و خدا به من مسایلی داد تا حل کنم.

- من سعادت و ترقی خواستم و خدا به من قدرت تفکر و قوت ماهیچه داد تا کار کنم.

- من جرات خواستم و خدا موانعی سر راهم قرار داد تا بر آن ها غلبه کنم.

- من عشق خواستم و خدا افرادی به من نشان داد که نیازمند کمک بودند.

- من محبت خواستم و خدا به من فرصت هایی برای محبت داد.

- من به هر چه که خواستم نرسیدم ...اما به هر چه که نیاز داشتم، دست یافتم.

- بدون ترس زندگی کن، با همه مشکلات مبارزه کن و بدان که می توانی بر تمام آن ها غلبه کنی.

تعداد بازدید از این مطلب: 138
برچسب‌ها: خدا , نیاز , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : یک شنبه 18 اسفند 1392
نظرات 0
خسته از گذشته

 

خسته از گذشته در حال خوابیده ایم

و خواب آینده را می بینیم.

تعداد بازدید از این مطلب: 161
برچسب‌ها: گذشته , آینده , حال ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : سه شنبه 13 اسفند 1392
نظرات 1
شيرينى يادت را به من بچشان

توفیق حضور

آنگاه كه نماز را به پايان آوردى ، سر به سجده نهاده و بگو

 اللهم ارزقنى حلاوه ذكرك و لقائك و الحضور عندك

خدايا! شيرينى يادت را به من بچشان ،

 خدايا! ديدارت را روزى من بگردان .

پروردگارا! توفيق حضورت را به من عنايت به فرما

منبع:صراط سلوک علامه حسن زاده آملی

تعداد بازدید از این مطلب: 201
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : یک شنبه 11 اسفند 1392
نظرات 0
فیکرین هایاندادی نه چاتیلمیش قاشین باجی؟

 

 

بیریئنی عاشورایی غزل :

 

فیکرین هایاندادی نه چاتیلمیش قاشین باجی؟

 

منسیز نئجه بلا چکه جکدیر باشین باجی؟

 

 

 

آغلا یاواش یاواش سو چیله من گئدن یولا

 

بلکه اوتاندیرا فراتی گوز یاشین باجی

 

 

 

فیکریم سنین یانیندا قالیب نیسگیلیم گلیر

 

گئتسم ایکی الین اولاجاق بیر باشین باجی

 

 

 

من بوردا اولماسام داریخارسان، بو کوفه نین

 

مندن سورا یاواشجا آتارسان داشین باجی

 

 

 

باس باغرینا قوجاقلا منی گل حلاللاشاق

 

گئتسه داها قاییتمایاجاق قارداشین باجی

 

 

 

بو قانلی صفحه ده سنی سورگون چکن زامان

 

باشسیز چکیبدی قارداشیوی نقاشین باجی...

شاعر :مهران عباسیان

 

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 222
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : دو شنبه 5 اسفند 1392
نظرات 11
یک شبی مجنون نمازش را شکست

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

تعداد بازدید از این مطلب: 158
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : دو شنبه 5 اسفند 1392
نظرات 0
چشم و هم چشمی

چشم و هم چشمی                  

...ملّانصرالدین به نزد دوستش رفت و گفت:«ببین فلانی؛ خیلی دلم به حالت می سوزد.» مرد گفت:«برای چه؟» ملا گفت:«به خاطر این که بعد از مدّت ها جنگ و دعوا با عیالم امروز رفته بودم بازار و هر چه می خواست برایش خریدم.» دوستش گفت:« خوب این قضایا چه دخلی به من دارد؟»

ملّا گفت:« اتفاقاً خیلی هم به تو مربوط است. آخر وقتی زن تو ببیند که من برای عیالم کفش و لباس خریده ام؛ او هم حسادتش گُــل می کند و از روی چشم و هم چشمی با تو دعوا راه می اندازد و تا خواسته اش را برآورده نسازی ؛ دست از سرت بر نمی دارد.به همین دلیل است که می گویم به تو هم مربوط است.»

نکته: چشم و هم چشمی و حسادت و رقابت از آفات خود کم بینی است.فردِ با عزّت نفس بر اساس معیارها و اصول خود زندگی می کند و توجّهی به آنچه دیگران انجام می دهند ندارد.

  امّا زندگی فرد خودکم بین مُتأثّر از ملاحظات و شرایط بیرونی از جمله رفتار دیگران است.هر اقدامی که آن ها انجام دهند به فرد خود کم بین مربوط است؛ اگر آن ها فلان خانه و ماشین را دارند او هم باید داشته باشد.

اگر دیگران برای تعطیلات به فلان جا می روند ، او هم باید همان جا برود.

اگر دیگران چنین و چنان مراسم عروسی، تولّد و ختم برگزار کرده اند، او هم باید کم نیاورد و مجالس آنچنانی داشته باشد.

اگر دیگران فرزندشان را به فلان مدرسه فرستاده اند، او هم باید چنین کند.اگر دیگران بینی شان را عمل کرده اند؛ او هم نباید کم بیاورد و باید بینی اش را عمل کند.     

   واگر...

این لیست پایانی نخواهد داشت.در یک میدان ورزشی مثلا در مسابقه ی دو ، یک ورزشکار مرتّب موقعیّت خود را با دیگر دوندگان می سنجد تا بازنده ی مسابقه نباشد.

            زندگی برای فرد حسود یک مسابقه است.مسابقه ای برای«کم نیاوردن»مسابقه ای که باید دایم متوجه ی رقبا باشد تا از آن ها عقب نیفتد و باید کارهایی انجام دهد تا شایستگی و قدرت خودش را به اثبات برساند.مهم ترین نتیجه ای که این شیوه ی زندگی؛ یعنی چشم و هم چشمی به بار می آورد، خداحافظی آرامش و شادی از زندگی ها است.

ــ قدرت با دیگران رفاقت می کند و ضعف رقابت.

منبع: کتاب«ملانصرالدین زندگی خویشتنیم.مولف: مسعود لعلی انتشارات بهارسبزچاپ چهارم1390 صفحه71.72

تعداد بازدید از این مطلب: 158
برچسب‌ها: چشم و هم چشمی , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : شنبه 3 اسفند 1392
نظرات 1
دست خدا

بسم الله

كه بگویی دست تو همان دست خدا می شود و با دست خدا كه غذا بخوری سیر می شوی

* انسانی كه طول امل و آرزوی دراز و زیاد دارد هر چه را خداوند به او داده و می دهد اصلاً نمی بیند

 چون حواسش جای دیگر است و به نداده هاست .

 

* وقتی به خانه فقیرتر از خودت می روی و مهمان می شوی از خدا شاكر می شوی . وقتی به خانه غنی تر از خودت می روی و مهمان می شوی ، یا خدای ناكرده خودت خُلقت تنگ می شود و از خدا دلگیر می شوی و یا زنت به تو می گوید تو اصلاً به فكر زندگی ما نیستی ، اصلاً تو عرضه نداری . در نتیجه رابطه بین شما به هم می خورد . پس مصلحت در این است كه در امور دنیوی با پایین تر از خودت بنشینی .

مصباح الهدی

تعداد بازدید از این مطلب: 229
برچسب‌ها: خدا ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : شنبه 3 اسفند 1392
نظرات 16
بدتر از مرگ

بهتر از زندگی و بدتر از مرگ

امام حسن عسگری علیه السلام می فرمایند:


 
«خَيْرٌ مِنَ الْحَياةِ ما إِذا فَقَدْتَهُ أَبْغَضْتَ الْحَياةَ وَ شَرُّ مِنَ الْمَوْتِ ما إِذا نَزَلَ بِكَ أَحْبَبْتَ الْمَوْتَ.»:


بهتر از زندگى چيزى است كه چون از دستش دهى، از زندگى بدت آيد،

و بدتر از مرگ چيزى است كه چون به سرت آيد مرگ را دوست بدارى.

تعداد بازدید از این مطلب: 175
برچسب‌ها: بدتر از مرگ ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : پنج شنبه 1 اسفند 1392
نظرات 1
تا دیر نشده به خود بیاییم

در مورد امام زمان ( ع ) در روایات آمده است كه یحكم بحكم داوود

 با حكم حضرت داوود ( ع ) حكم می كند

 حضرت داوود حكم غیبی صادر می كرد و به شواهد و ادلّه وابسته نبود .

 در زمان حضرت داوود شخص فقیری مدتها از خداوند رزق حلالی می طلبید . روزی گاوی در خانه او را شكست و داخل شد . او هم بر این اساس كه دعایش مستجاب شده است گاو را سربرید و گوشت آن را كباب كرد و با خانواده اش خوردند . صاحب گاو كه به دنبال گاوش می گشت فهمید كه آن شخص فقیر گاو را كشته و مصرف كرده است . او را نزد حضرت داوود برد و حضرت داوود از آن شخص فقیر علّت كارش را پرسید : او هم گفت من هفت سال بود كه دعا می كردم خدا رزق حلالی مرحمت كند ، وقتی گاو در را شكست و داخل شد به خود گفتم دعایم مستجاب شده است ؛ لذا آن را سر بریدم و با خانواده ام خوردیم .

حضرت داوود به صاحب گاو فرمود : از شكایتت صرف نظر كن ، صاحب گاو عصبانی شد و اعتراض كرد كه این چه نحو قضاوت كردن است  حضرت داوود به او فرمود : علاوه بر آن ، نصف دارائیت را هم به او بده . صاحب گاو هم به شدت برآشفت . حضرت داوود فرمود : تمام دارائیت را به او بده . در بین مردم در اثر این حكم سر و صدا بلند شد . حضرت داوود همراه با مردم بر سر قبر پدر كسی كه گاو را كشته بود حاضر شد و او را زنده كرد و علت مرگش را از او جویا شد . او گفت پدر این صاحب گاو غلام من بود . او مرا كشت و تمام دارائیم را هم تصاحب كرد . در نتیجه روشن شد علاوه بر اینكه تمام دارائی صاحب گاو متعلق به آن شخص فقیر است ، خود صاحب گاو و فرزندانش هم بچه های غلام پدر او هستند و متعلق به او می باشند ، امام زمان ( ع ) هم این گونه حكم می كند .

یعنی ای توئی كه طالب دیدار امام زمانی چقدر خود را برای شهروند مهدوی شدن آماده كرد ه ای ؟!

اگر امام زمان بیاید بگوید پست و مقام و مال و ... همه را بده ! می توانی شكوه و شكایت نكنی یا اظهار نظر و سلیقه علی حدّه ای از خود ابراز خواهی كرد ؟!

 خود را گول نزنیم ! مثال ما جماعت مثال همین مرد شاكی است ...

تا دیر نشده به خود بیاییم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

به نقل از میرزا اسماعیل

تعداد بازدید از این مطلب: 158
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392
نظرات 10
سیاسی بازی تا کجا(کلید دروغ عمو پورنگ)

تهیه کننده برنامه تلویزیونی با بیان این که نشان دادن کلید دروغ در برنامه عمو پورنگ با هدف سیاسی نبوده، گفت: برخی افراد بیمار سیاسی به هر بهانه ای سعی در فرافکنی دارند و این بار نیز کلید مجری برنامه عموپورنگ سبب سوء استفاده های سیاسی آنان در راستای تسویه حساب های شخصی شده است.

به گزارش اعتدال پرس، مسلم آقاجان زاده روز شنبه در گفت و گو با ایرنا اظهار کرد: برای سالروز میلاد حضرت امام حسن عسکری (ع) برنامه ای تدارک دیدیم تا کودکان و نوجوانان را با احادیث این امام یادزهم شیعیان بیشتر آشنا کنیم.

وی افزود: یکی از احادیث آن بزرگوار بدین شرح است که ˈهمه بدی ها در یک خانه ای جمع می شود که کلید آن دروغ است ˈ و مجری برنامه، عمو پورنگ سعی در توضیح این حدیث داشت.

تهیه کننده برنامه تلویزیونی عمو پورنگ گفت: بر همین اساس در آن برنامه خانه ای ساخته شده بود که در داخل آن نوشته هایی همچو بدی، مسخره کردن دیگران، تنبلی، بی نظمی، بی احترامی به پدر و مادرو غیره وجود داشت که کلید آن نیز دروغ بود.

وی تصریح کرد: نشان دادن کلید دروغ فقط به خاطر آشناسازی بصری کودکان با حدیث آن امام معصوم بوده و هیج نیت و غرضی در کار نبوده است.

آقاجان زاده افزود: متاسفانه برخی افراد و رسانه ها با شیطنت های سیاسی سعی در فرافکنی در راستای اهداف خود از این برنامه تلویزیونی دارند

منبع:اعتدال پرس

تعداد بازدید از این مطلب: 186
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : یک شنبه 27 بهمن 1392
نظرات 3
ناگفته هایی درباره مختار ثقفی

ناگفته هایی درباره مختار ثقفی

 

به گزارش پارسینه، «ارمینه» نوشت
مختاربن ابوعبید ثقفی دقیقا در سال اول هجرت بدنیا آمد
 
لقب او کیسان بود و بعضی او را اهل فرقه کیسانیه می دانند علت را هم حمایت او از محمدبن حنفیه فرزند حضرت امیر(ع) می دانند حال آنکه فرقه کیسانیه بعد از مرگ محمدبن حنفیه شکل گرفت و مختار قبل از محمدبن حنفیه از دنیا رفت
 
بعضی هم می گویند علت این لقب آن است که حضرت امیر در طفولیت مختار، روزی او را روی زانو گذاشت و نوازش کرد و به او گفت: یا کیّس یا کیّس" و اینکه دوبار کیّس را به زبان آورد وجه تثنیه آن نیز (کیسان) لقب مختار شد.( کیس به معنای زیرک است)
 
پدر مختار، ابوعبید بن مسعود سقفی بود. 4 روز بعد از خلافت عمر وی دستور اعزام نیرو به سر حدات ایران را صادر کرد و اولین کسی که داوطلب شد همین ابوعبید پدر مختار بود که بعدا فرماندهی سپاه اسلام را نیز به عهده او گذاشتند
پدر و دو برادر مختار در جنگ با ایران در روزی که به یوم الجسر معروف است کشته شدند و مختار که در آن زمان 13 سال داشت تحت تکفل عمویش سعد ثقفی در آمد
نقل شده است که مادر مختار وقتی او را حامله بود در خواب دید که بشارت پسری شجاع را به او می دهند او همچنین بعد از تولد مختار خوابی مشابه در مورد او دید
 
عموی مختار از طرف حضرت امیر (ع) فرماندار مداین شد و تا زمان امام حسن(ع) بر این سمت بود. او همچنین یکی از فرماندهان سپاه امیرالمومنین در جنگ صفین بود. مختار نیز به همراه عمویش به مداین رفت
گفته می شود که وقتی صلح بر امام حسن تحمیل شد. و به ایشان در ساباط سوء قصد صورت گرفت گفت من را به خانه سعد ثقفی(عموی مختار) ببرید. و در آنجا مختار به عمویش پیشنهاد کرد که امام حسن (ع) را تحویل معاویه دهند و از این راه پول و مقامی بدست آورند
 
بعضی می گویند علت این پیشنهاد مختار این بود که بسیاری از سرداران امام حسن(ع)به او خیانت کرده بودند و او بدینوسیله می خواست عمویش را امتحان کند تا اگر خطری امام را تهدید می کند جان حضرت را نجات دهد
-
عموی مختار در جواب این پیشنهاد با قاطعیت و تندی به مختار می گوید:" قبّح الله فی رأیک" و وقتی او را سرزنش می کند آنچنان که در اعیان الشیعه آمده است مختار در جواب می گوید:" قصد جدی نداشتم فقط می خواستم شما را امتحان کنم
 
مختار خواهری داشت به نام صفیه که این خواهر بعدا با عبدالله ابن عمر پسر خلیفه دوم ازدواج کرد. و همین عبدالله بواسطه احترامی که عرب برای او قائل بودند دو بار باعث ازادی مختار از زندان شد
 
وقتی که مسلم ابن عقیل به کوفه رفت مختار او را به خانه خویش برد اما بعدا بخاطر در خطر بودن جان مسلم وی به خانه هانی بن عروةنقل مکان کرد. و مختار بخاطر همکاری با مسلم به زندان افتاد
مختار دو بار به زندان ابن زیاد افتاد یک بار مصادف با حادثه عاشورا و یک بار مصادف با قیام توابین. میثم تمّار یار صدیق حضرت امیر(ع) هم با او در زندان بود.و ابن زیاد هر دو را به اعدام محکوم کرده بود. که میثم اعدام شد و مختار با وساطت عبدالله بن عمر آزاد شد
 
آنچنان که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گفته است وقتی مختار در زندان بود میثم تمّار خطاب به وی چنین گفت:" تو از زندان ازاد خواهی شد و به خون خواهی حسین(ع) قیام خواهی کرد و این جباری که اکنون در زندان او هستیم(ابن زیاد) بوسیله تو کشته خواهد شد. تو با همین پاهایت سر و صورت او را لگد مال خواهی کرد. " جالب آنکه این اتفاقات حادث شد
امام سجاد(ع) یک بار در حق مختار دعا کرد و آن هنگامی بود که وی سر ابن زیاد و عمر سعد را برای حضرت به مدینه فرستاد. و امام برای او اینگونه دعا کرد:" الحمدلله الذی ادرک لی ثاری من اعدائی و جزی الله المختار خیراً
 
بعضی می گویند مختار ادعای نبوت داشت و علت آن احتمالا این بود که مختار سخنوری قهار بود و جملاتی را بر وزن آیات قرآن به زبان می آورد. به عنوان نمونه به این جملات دقت کنید:" و رب البلد الامین و حرمة طور سینین، لأقتلن الشاعرالمجین، اعشی الناعطین، و سوء البرق البارقین، ابن الامة من جولاء خانقین، الذی مننت علیه فکفرو تابعن فغدر، و غداً یلقی فیُنحِر، ثم یصیر الی سقر، فینوق فیها العذاب الاکبر
 
به مختار لقب کذاّب داده بودند. روزی امام باقر(ع) فرزند مختار را دید. وی به امام گفت که مردم حرفهای زیادی در مورد پدرم می زنند اما حق همانست که شما بگویید. امام پرسید چه می گویند. ابوالحکم فرزند مختار گفت می گویند کذاّب! امام در جواب فرمود: "سبحان الله پدرم به من خبر داد که بخدا سوگند مهریه مادر من از همان پولی بود که مختار برایش فرستاده بود." گفته می شود عبدالله ابن زبیر اولین بار لقب کذاّب را به مختار داد
 
در بین علمای شیعه تا کنون تعداد زیادی از علما از مختار حمایت کرده اند. من جمله علامه امینی صاحب الغدیر، علامه مامقانی، علامه ابن نما، مرحوم حاج شیخ عباس قمی، آیت الله خویی، مقدس اردبیلی،علامه باقر شریف القرشی، علامه حلی و
 
سردار اصلی سپاه مختار ابراهیم اشتر بود که این ابراهیم فرزند مالک اشتر سردار نامی سپاه امیر المومنین(ع) است
 
در قيام توابين شعار اصلي سپاه منتقم « يا لثارات الحسين» بود و در قيام مختار يك شعار ديگر هم به آن اضافه شد« يا منصور اَمِت» و اين شعاري بود كه مسلمانان در جنگ بدر به كار مي بردند
بيشتر ياران مختار از ايرانيان غير عرب بودند كه آنان را ارتش سرخ مي گفتند
نقل شده است كه روزي حضرت امير(ع) بر شريح قاضي به سبب اشتباهي كه كرده بود خشم گرفت و خطاب به شريح گفت:« بخدا سوگند تو را به ماينقيا تبعيد خواهم كرد تا دو ماه در آنجا بين يهوديان قضاوت كني.» اما اين فرصت هرگز دست نداد تا اين كه مختار در كوفه به قدرت رسيد و وعده حضرت امير را محقق كرد و شريح را به ماينقيا تبعيد كرد
-
عبدالله بن زبير، محمد حنفيه و عبدالله بن عباس با 17 نفر از بني هاشم را در غاري به نام « شعب عارم» حبس كرد و جلو آن هيزم ريخت تا مختار را وادار به تسليم كند. اما مختار با اعزام يك گروه چريكي زندانيان را آزاد كرد
-
اين گروه را «خشبيه» به معناي « چوب داران» مي ناميدند علت آن هم اين بود كه مختار خوش نداشت يارانش با شمشير وارد مسجد الحرام شوند از همين روي به آنها دستور داد كه عمليات خود را با چوب هايي كه« كافر كوب» مي ناميدند( و اين كلمه فارسي است چرا كه بيشتر ياران مختار ايراني بودند و در سپاه وي بيشتر مكالمات به زبان فارسي صورت مي گرفت) انجام دهند
 
مختار يكي از كساني است كه مردم كوفه به او هم بي وفايي كردند و پشتش را در هنگام سختي خالي كردند
 
وقتي مختار به همراه 6000 نفر در قصر خود گرفتار آمد و به محاصره دشمن درآمد خطاب به يارانش گفت :« من كه تصميمم را گرفته ام و تسليم نخواهم شد؛ از قصر خارج مي شوم و با آنان مي جنگم تا كشته شوم و وقتي من كشته شوم ضعف و ذلت شما بيشتر خواهد شد و آنها از شما انتقام خواهند گرفت و بعد پشيمان خواهيد شد... اما اگر اكنون با من بيرون بياييد، از دو حال خارج نيست يا پيروز مي شويد و يا به شهادت مي رسيد... اگر با من نياييد فردا در همين وقت ذليل ترين و زبون ترين مردم روي زمين خواهيد بود» و همان شد كه مختار گفته بود

 
وقتي مصعب ابن زبير مختار را به شهادت رساند عبدالملك مروان براي تصرف عراق به جنگ مصعب آمد و او را شكست داد. گويند وقتي عبدالملك بر عراق مسلط شد وارد دارالاماره كوفه شد و سر بريده مصعب را جلوي او نهادند. مردي از عرب به نام« ابي مسلم نخعي» برخاست و خطاب به عبدالملك گفت:« من در همين مكان(دارلاماره) بودم و ديدم كه سر بريده حسين(ع) را جلوي ابن زياد نهادند و چندي بعد ديدم سر ابن زياد را در همين مكان جلوي مختار گذاشتند و مدتي نگذشت كه ديدم سر بريده مختار را در اينجا جلوي مصعب بن زبير نهادند و حال، سر بريده مصعب را در جلوي تو مي بينم!» گويند عبدالملك وحشت زده شد و دستور داد آن بنا را ويران كنند
-
تا سالها محل دقيق قبر مختار مشخص نبود تا اينكه علامه عبدالحسين طهراني دستور داد محدوده مشهور به مزار مختار را فحص و تفتيش كنند. در اين فحص و تفتيش آثار بناي مخروبه اي كشف شد كه مي گويند در قديم حمام بوده است. حفاري را ادامه دادند. در حين حفاري مرحوم علامه سيد رضا بحرالعلوم نقلي از پدرشان سيد محمد مهدي بحرالعلوم در مورد مرقد مختار در زاويه شرقي جنب ديوار قديمي مسجد كوفه فرمودند و با نظارت وي و علامه طهراني همان موضع معين را حفاري كردند تا به لوحي رسيدند كه اين جمله بر روي آن نقش بسته بود:« هذا قبرالمختار بن ابي عبيد ثقفي» و بدين ترتيب ساختماني در محل قبر وي بنا گرديد كه همين مقبره فعلي مختار است

تعداد بازدید از این مطلب: 175
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : یک شنبه 27 بهمن 1392
نظرات 0
اعتقاداتمان را چند می فروشیم؟

اعتقاداتمان را چند می فروشیم؟

مبلغ اسلامی بود . در یکی از مراکز اسلامی لندن عمرش را گذاشته بود روی این کار.

تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد
می گفت : چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه

آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی
گذشت و به مقصد رسیدیم

موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم
پرسیدم بابت چی ؟
گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم
اما هنوز کمی مردد بودم
وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم
با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم
فردا خدمت می رسیم
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .
من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم

این ماجرارا که شنیدم دیدم چقدر وضع ما مذهبی ها خطرناک است . شاید بد نباشد که به خودمان باز گردیم و ببینیم که روزی چند بار و به چه قیمتی تمام اعتقادات و مذهبمان را می فروشیم ؟

منبع :وبلاگ جملات زیبا

تعداد بازدید از این مطلب: 141
برچسب‌ها: اعتقادات ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : شنبه 26 بهمن 1392
نظرات 6
نردبانی به سوی هر بلندایی

اعتماد به خدا

امام جواد علیه السلام :

اعتماد به خدا بهای هر چیز گران بها است،

و نردبانی به سوی هر بلندایی.

بحار الانوار،ج 75 ،ص 264

تعداد بازدید از این مطلب: 154
برچسب‌ها: توکل ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : پنج شنبه 24 بهمن 1392
نظرات 2
مهمانی

 

  مهمانی

در دنيا اگر خودت را مهمان حساب كني و حق تعالي را ميزبان ، همه غصّه ها مي رود .

چون هزار غصّه به دل ميزبان است كه دل ميهمان از يكي از آنها خبر ندارد .

هزار غم به دل صاحبخانه است كه يكي به دل مهمان راه ندارد .

در زندگي خودت را ميهمان خدا بدان تا راحت شوي

اگــــــر در ميهماني يك شب بلايي به تو رسيد شلوغ نكن

 و آبـــروي صاحب خـــانه را حفظ كن  .

ما در دنیا و آخرت میهمان خدا هستیم .

آداب میهمانی را باید رعایت كرد .

باید در بدو ورود صاحبخانه را ملاقات كرد

بعد هرجا كه گفت بنشین نشست

 و هرچه پذیرایی كرد بهره برد

و به صاحبخانه فرمان نداد

و جز آنچه آماده كرده نخواست

و دل به وسایل و منزل صاحبخانه نبست

و آرزوی مالكیت آنها را نكرد .

مهمان تا صاحبخانه را ملاقات نكرده و ندیده است فكر می كند اصلاً مهمان نیست

و به دزدی آمده است ؛ لذا تا صاحبخانه را نشناخته است باید خیلی احتیاط كند .

 امّا وقتی كه صاحبخانه را شناخت و دید ، دیگر هرچه خواست می خورد .

تنها وظیفه مهمان این است كه هرچه صاحبخانه گفت بكند

و هرچه هم به او داد بگیرد و نگوید كم است یا چیز دیگری می خواهم .

اكرموا الضیف ولو كان كافرا :

 به مهمان حتّی اگر كافر باشد كرم نمایید و او را اكرام كنید .

 اگر خود را مهمان خدا دیدی ، هرچه باشی ، خدای كریم حتماً تو را كریمانه دست گیری و اكرام می نماید .

وقتی مهمان می شویم خوبست تمام عیار مهمان شویم .

از عارفانه های حاج محمد اسماعیل

تعداد بازدید از این مطلب: 169
برچسب‌ها: عارف ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : پنج شنبه 24 بهمن 1392
نظرات 0
چند حدیث از امام حسن عسگری علیه السلام

میلا د با سعادت امام حسن عسگری علیه السلام بر همگان مبارک باد.

قالَ الاِْمامُ الْعَسْكَرى(عليه السلام):
1- پرهيز از جدال و شوخى
جدال مكن كه ارزشت مى رود و شوخى مكن كه بر تو دلير شوند.
(تحف العقول ص 486)
2- تواضع در نشستن
هر كه به پايين نشستن در مجلس خشنود باشد، پيوسته خدا و فرشته ها بر او رحمت فرستند تا برخيزد.
3- هلاكت در رياست و افشاگرى
آن كه را به راست و چپ رود واگذار! به راستى چوپان، گوسفندانش را به كمتر تلاشى گِرد آوَرَد. مبادا اسرار را فاش كرده و سخن پراكنى كنى و در پى رياست باشى، زيرا اين دو، آدمى را به هلاكت مى كشانند.
4- گناهى كه بخشوده نشود
از جمله گنـاهانى كـه آمرزيده نشود ايـن است كه [آدمى ] بگويد: اى كاش مرا به غير از اين گناه مؤاخذه نكنند. سپس فرمود: شرك در ميان مردم از جنبش مورچه بر روپوش سياه در شب تار نهان تر است.
5- نزديكتر به اسم اعظم
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» به اسم اعظم خدا، از سياهى چشم به سفيدى اش نزديكتر است.
6- دوستى نيكان و دشمنى بدان
دوستى نيكان به نيكان، ثوابست براى نيكان. و دوستى بدان به نيكان، فضيلت است براى نيكان.

و دشمنى بدان با نيكان، زينت است براى نيكان. و دشمنى نيكان با بدان، رسوايى است براى بدان.
7- سلام نشانه تواضع
از جمله تواضع و فروتنى، سلام كردن بر هر كسى است كه بر او مى گذرى، و نشستن در پايين مجلس است.
8- خنده بيجا
خنده بي جا از نادانى است.
9- همسايه بد
« از بلاهاى كمرشكن، همسايه اى است كه اگر كردار خوبى را بيند نهانش سازد و اگر كردار بدى را بيند آشكارش نمايد

تعداد بازدید از این مطلب: 198
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : یک شنبه 20 بهمن 1392
نظرات 19
قرآن جان

بسم الله الرحمن الرحیم

إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ

 

ما به تو كوثر [خير و بركت فراوان ] عطا كرديم!

 

[ O, Messenger! ]We have bestowed upon You Good in Abundance.
    *******************************

 

فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ

 

پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن!

 

So perform thanksgiving prayer and Offer a sacrifice in Allah`s Way.
*****************************

 

إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ

 

(و بدان) دشمن تو قطعاً بريده نسل و بى عقب است!

 

Verily, your enemy shall be the one cut Off in progeny.
    ******************************

 

 

 


قرآنــــــــــــ جان، شرمنده ام
که ” ح س ی ن” بالای نیزه خواند
و من . . .

The Quran,'m sorry
"Hussein" read Your tip of the spear
And me. .

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 190
برچسب‌ها: قرآن ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : شنبه 19 بهمن 1392
نظرات 2
گذشته را فراموش کنyou forget the past

لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید
.
او لبخندی زد و گفت

وقتی که نمی توانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه می دهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید

He told jokes to the audience and all laughed maniacally.
After a moment  he said the same jokes, and fewer of the audience laughed  .
 he repeated the joke that no one to laugh at jokes in the the crowd.
 he smiled and said:
When you can not laugh at the same jokes over and over again,
So why you cry and regrets

and Continue about the same problem over and over again?
you forget the past and look forward to the Future

تعداد بازدید از این مطلب: 181
برچسب‌ها: you , forget , the past , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : پنج شنبه 17 بهمن 1392
نظرات 0
روش مطمئن

در جنگ جهانى دوم وقتى که قواى متحدین (آلمان و ایتالیا و ژاپن ) فرانسه را که جزء قواى متفقین (انگلیس و فرانسه و آمریکا و شوروى ) بود، شکست دادند

و در جولاى سال ۱۹۴۰ میلادى انگلستان در میدان نبرد جهانى با دشمن پیروزمند، تنها ماند،

در پاریس کنفرانس سرى بین سه نفر از سران جنگ جهانى (یعنى بین چرچیل رهبر انگلستان، و هیتلر رهبر آلمان، و موسولینى رهبر ایتالیا در قصر ((فونتن بلو)) به وجود آمد، در این کنفرانس، هیتلر به چرچیل گفت: حال که سرنوشت جنگ، معلوم است و بزرگترین نیروى اروپا و متفق انگلیس یعنى فرانسه شکست خورده است،

براى جلوگیرى از کشتار بیشتر بهتر است، انگلستان قرداد شکست و تسلیم را امضاء کند، تا جنگ متوقف شود و صلح به جهان باز گردد.

چرچیل در پاسخ گفت: بسیار متاءسفم که من نمى توانم چنین قراردادى را امضاء کنم، زیرا هنوز انگلستان شکست نخورده است و شما را پیروز نمى شناسم، هیتلر و موسولینى از این گفتار ناراحت شده و با او به تندى برخورد کردند.

چرچیل با خونسردى گفت: «عصبانى نشوید، انگلیس به شرط بندى خیلى اعتقاد دارد، آیا حاضرید براى حل قضیه با هم شرط ببندیم ، در این شرط هر که برنده شد باید بپذیرد». سران فاشیست و نازیست (هیتلر و موسولینى) با خوشروئى این پیشنهاد را قبول کردند، در آن لحظه هر سه نفر در جلو استخر بزرگ کاخ نشسته بودند،

چرچیل گفت: آن ماهى بزرگ را در استخر مى بینید، هر کس آن ماهى را تصاحب کند،

برنده جنگ است، هیتلر فورا (پارابلوم) خود را از کمر کشید و به این سو و آن سوى استخر پرید

و شروع به تیراندازیهاى پیاپى به ماهى کرد ولى، سرانجام بى نتیجه و خسته و درمانده بر صندلى خود نشست،

و به موسولینى گفت: حالا نوبت تو است. موسولینى لخت شده به استخر پرید و ساعتى تلاش کرد او نیز بى نتیجه، خسته و وامانده بیرون آمد و بر صندلى خود نشست.

وقتى که نوبت به چرچیل رسید، صندلى راحت خود را کنار استخر گذاشت و لیوانى بدست گرفت، در حالى که با تبسم سیگار برگ خود را دود مى کرد

شروع به خالى کردن آب استخر با لیوان نمود، رهبران آلمان و ایتالیا با تعجب گفتند: چه مى کنى؟

او در جواب گفت: «من عجله براى شکست دشمن ندارم با حوصله این روش مطمئن خود را ادامه مى دهم،

سرانجام پس از تمام شدن آب استخر، بى آنکه صدمه اى به ماهى بخورد، صید از من خواهد بود.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 185
برچسب‌ها: روش مطمئن ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : یک شنبه 13 بهمن 1392
نظرات 10
ازدواجmarriage

یک روز پدربزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد،

 کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش،

وقتی به من داد،

تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته،

و من از تعجب شاخ در آورده بودم

که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده،

من اون کتاب رو گرفتم

و یه جایی پنهونش کردم.

چند روز بعدش به من گفت:

کتابت رو خوندی؟

گفتم: نه،

وقتی ازم پرسید: چرا؟

 گفتم: گذاشتم سر فرصت بخونمش.

 لبخندی زد و رفت.

همین روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت

اومد خونه ما

و روزنامه رو گذاشت روی میز.

من داشتم نگاهی به آن  می انداختم که گفت:

این مال من نیست امانته باید ببرمش.

به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن

وسعی می کردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.

در آخرین لحظه که پدر بزرگ می خواست از خونه بره بیرون

تقریبا به زور اون روزنامه رو از دستم کشید بیرون

و رفت.

چند روز بعد که پدربزرگ دوباره آمد پیش من

گفت:

ازدواج مثل اون کتاب می مونه، یک اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هست؛ مال خود خودت.

اون موقع هست که فکر می کنی همیشه وقت دارم به او محبت کنم،

همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم،

همیشه می تونم شام دعوتش کنم،

 اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه به او بدم،

حتما در فرصت بعدی این کارو می کنم،

حتی اگر هر چقدراون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی،

اما وقتی که این باور در تو نیست

که این آدم مال منه و هر لحظه فکرمی کنی که خوب اینکه تعهدی نداره؛

 می تونه به راحتی دل بکنه و بره،

مثل یه شئ با ارزش ازش نگهداری می کنی

و با ولع سعی می کنی نهایت لذت رو از این فرصت با هم بودن ببری؛

شاید فردا دیگه این آدم مال من نباشه

و کنار هم نباشیم.

درست مثل اون روزنامه؛

حتی اگر هیچ ارزش قیمتی هم نداشته باشه.

منبع : وبلاگ داستان کوتاه

One day my grandfather gave me a book handwritten,
  The book was very expensive and valuable,
When he gave me
its

emphasized that it is your own yours,
 he

I was surprised
That  why he gave such   valuable gift  no occasion for me,
I take book
And hid
somewhere.

A few days later he told me:
do you read  book?
I said no
When he asks me:  why?
I've got to read the right time.
he Smiled.and Went.
That evening he return with   a copy of the newspaper was the only magazine
he came our home And turned up the newspaper on the table.
I have looked at it

and he said: This is on loan and not mine
So give it.

As soon as talking I started eagerly read  all the pages of newspaperand turn over it
I try to read  of every page at least one article.

Grandfather wanted to go home  
he's almost forcibly pulled my hand out of the newspaper at the last minute And went.

A few days grandfather came again ago I.
and Said:

marriage was like a book,
You just make sure that   a man or woman is own yours;
 own your own.
Then you think I always have time for her kindness,
There's always time to get his heart;
I can always do invite a dinner her,
  If I forget to give a flower now. I give a flower as a gift to him Next   
 and time I'll do it definitely,
Even though much of his precious book you like and the price is worth it,
But when he do not believe in you
Even if he is a valuable person
He is like a valuable and precious books,
  when we do not believe in you
 He is mine
but whenever you think that He has no obligation and  he can easily leave
you kept her  like a precious object
  And   you try to enjoy of  the opportunity of being together;
  Maybe tomorrow he is not mine
  And we're not together.
Just like a newspaper;
Even if there is no value

تعداد بازدید از این مطلب: 195
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : شنبه 12 بهمن 1392
نظرات 7
درباره ما
این کوه ها ی رنگی در بخش خواجه در 25 کیلومتری شهر تبریز واقع شده که از عجایب خلقت می باشد *********************************** خدایا من در کلبه فقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم و تو چون خود نداری "امام سجاد علیه السلام"##########################################کپی از مطالب مجاز است به شرط سه صلوات بر ای سلامتی و تعجیل ظهور آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ********************************** به وبلاگ خود خوش آمدید
منو اصلی
پیوندهای روزانه
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید