اجتماعی
اطلاعات کاربری

خوش آمديد ميهمان


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
نویسندگان
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زلال مثل اشک و آدرس teardrop.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 212
بازدید کل : 37919
تعداد مطالب : 237
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1



آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 237
:: کل نظرات : 23

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 3
:: باردید دیروز : 14
:: بازدید هفته : 17
:: بازدید ماه : 212
:: بازدید سال : 1233
:: بازدید کلی : 37919
دلیل شکست عشق..... در طی سالها ما می آموزیم زمانی دوست داشتنی و با ارزش خواهیم بود که خودمان نباشیم

یا حق

 

بندرت به ذهن افراد خطور می کند که دلیل شکست در عشق خود را بدین علت بدانند که آنجه را عشق می پنداشتند به هیچ وجه عشق نبوده است.

متاسفانه در طی سالها ما می آموزیم زمانی دوست داشتنی و با ارزش خواهیم بود که خودمان نباشیم

در طی سالها صداهای پدر و مادر درونی شده همانند ندایی درونی عمل می کنند در آغاز این ندا در موقعیتی خاص ایجاد می شده بعد ها در تمامی زمینه های زندگی تسری پیدا کرده است.

مشکل ابدی قلب من

 

پدرم اینجا

بیرون از خانه در انتظار من

...

او توپ بیس بال را با یک دست نگه داشته

و با دستکش مشت زنی محکم به آن ضربه می زند

با صدایی رسا , گوش خراش , همانند صدای تازیانه

و ناگهان به عقب باز می گردد

و آن توپ را با اندوهی عمیق به بالا پرتاپ می کند

بالا بالا و باز هم بالاتر می رود

از تیر چراغ برق هم می گذرد

ازمیان سیمهای تلفن و شاخه های درخت

 و باز هم بالا بالاتر از ساختمان سه طبقه ی همسایه ممکن است به پرنده ای اصابت کند؟

 

فریاد می زند بگیر بگیر آن را بگیر

نگاهم را به بالا می دوزم

گردنم را تا حد ممکن به عقب میکشم

 پایم  ناگهان از زمین بلند می شود

و سوگند یاد میکند که هرگز با زمین تماس نداشته

نه انگشتانم و نه آسفالت

نباید پدرم را مایوس کنم

توپ را خواهم گرفت

می توانم

 

اما آن را نمی بینم

دو سال بعد عاقبت به دستش خواهم آورد

مقداری شیشه

اما امشب می توانم انجام دهم

نگاهی دزدانه در تاریکی

آیا توپ هرگز پایین می آید همیشه قلب من می تپد؟

 

نمی توانم ببینم

اما بویی به مشام میرسد

بوی خوشایند چرم نو را می توانم استشمام کنم

دستکش بیس بال نارنجی من

در حالی که در دستانم می لغزد

با من  زندگی می کند

دستکش بزرگ و حرفه ای

پدر می خواست از آن برای کارهای واقعی استفاده کنم

ازآغاز

برای من بیش از دستکش بچه گانه ای نبوده

اوه نه

پدر خوش لباسم آ ن را به من هدیه کرده

حتی می گوید

من پنج ساله ام

مجبورم چهار انگشتم را در آ ن جای دهم

 درون سوراخ انگشت سبابه

تنها میتوانم از افتادن آن جلوگیری کنم

انگشت شست من درون سیاه چال مفقود شده

شاید هم درون غار تام شستی

 

من درون دایره هایی سرگردانم

به امید اینکه به نحوی

شاید در حرکتی ابدی

من صدای توپ را به هنگام فرو افتادن بشنوم

وبتوانم آن را در آخرین لحظه ها در دست هایم بگیرم

من هیچ گاه نباید پدرم را مایوس کنم

هرگز

من پسر بزرگ او هستم

او می خواست من یک بازیکن بیس بال شوم

درست آنچه که او می خواست باشم

او از بد اقبالی به آرزویش نرسیده

آیا پدر از بداقبالی خود در رنج است؟

او می خواهد ایثار کند

و مطمئن باش پیمان های بزرگی می بندد

چه پدری!

 

توپ بر سر من فرود می آید

آیا هیچ حفره ای به اندازه ی من کوچک است

تا درون آن بخزم؟

پدر می گوید "تو باید دختری می آوردی

پدرم هرگر با من بازی نمی کرد

چرا من تمام پولهایم را برای خرید آن دستکش هدر دادم

تو نازپرورده ای

من باید به جای آن دامنی برای تو می خریدم"

سه برابر اشک های شرم آورم مبارزه می کنم

چرا باید همیشه گریه کنم

می توانم درد ناشی از برآمدگی سرم را احساس کنم

همین طور درد قلبم را

 

می گویم "پدر متاسفم

واقعا متاسفم

پدر به من فرصتی دیگر بده

خواهش می کنم

قول می دهم که دیگر آن را تکرار نکنم

پدر خواهش می کنم

خواهش می کنم"

او می گوید "بسیار خوب فرصتی دیگر"

لبخندی بر روی لبانش ظاهر می شود

اما این زمان تاکید می کند

"مرا مایوس نکنی"

 

بار دیگر توپ در فضا بالا می رود

پرندگان از آن می گریزند

 به آن نخورند

مواظب بالهای سفید خود باشید

 

چه خوش اقبالی فرصتی دیگر دارم

چه پدری باز هم توپ را نمی بینم

اما آن را خواهم گرفت

و شاید

مجبورم.

هنگامی که به طور رازآلوده پرورش یابیم, تمام زندگی مان را در تلاش گرفتن توپی سپری می کنیم که آن را نمی بینیم.

کتاب آفرینش عشق از جان براد شاو

 

 

 

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 91
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : دو شنبه 5 بهمن 1394
نظرات 1
مادر
ای وای مادرم آهسته باز از بغل پله ها گذشت در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه او مرده است و باز پرستار حال ماست در زندگیّ ما همه جا وول می خورد هر کُنج خانه صحنه ای از داستان اوست در ختم خویش هم به سر کار خویش بود بیچاره مادرم *** هر روز می گذشت از این زیر پله ها آهسته تا بهم نزند خواب ناز ما امروز هم گذشت در باز و بسته شد با پشت خم از این بغل کوچه می رود چادر نماز فلفلی انداخته به سر کفش چروک خورده و جوراب وصله دار او فکر بچه هاست هر جا شده هویج هم امروز می خرد بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها *** او مُرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت اقوامش آمدند پی سر سلامتی یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند لطف شما زیاد اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت: این حرف ها برای تو مادر نمی شود. *** او پنج سال کرد پرستاری مریض در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد اما پسرچه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ تنها مریضخانه، به امّید دیگران یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد. در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد صحرا همه خطوطِ کج و کوله و سیاه طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین دریاچه هم به حال من از دور می گریست تنها طواف دور ضریح و یکی نماز یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید مادر به خاک رفت. *** این هم پسر، که بدرقه اش می کند به گور یک قطره اشک مُزد همه ی زجرهای او اما خلاص می شود از سرنوشت من مادر بخواب، خوش منزل مبارکت. *** آینده بود و قصه ی بی مادریّ من نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ من می دویدم از وسط قبرها برون او بود و سر به ناله برآورده از مغاک خود را به ضعف از پی من باز می کشید دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع ترسان ز پشت شیشه ی در آخرین نگاه باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش چشمان نیمه باز: از من جدا مشو. *** می آمدم و کله ی من گیج و منگ بود انگار جیوه در دل من آب می کنند پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم خاموش و خوفناک همه می گریختند می گشت آسمان که بکوبد به مغز من دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان می آمد و به مغز من آهسته می خلید: تنها شدی پسر. *** باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض پیراهن پلید مرا باز شسته بود انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود: بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟ تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر می خواستم به خنده درآیم به اشتباه اما خیال بود ای وای مادرم...
تعداد بازدید از این مطلب: 114
برچسب‌ها: مادر , شهریار ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : پنج شنبه 20 فروردين 1394
نظرات 1
مادر

ای همه وجود من

نبود تو نبود من

مادر جان

روزت مبارک

............................

کاشکی می شد بهت بگم

چقدر صدا تو دوست دارم

چقد مثل بچگیام لالا یی ها تو دوست دارم

سادگیا تو دوست دارم

خستگیاتو دوست دارم

مادر....

....................................................

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 171
برچسب‌ها: مادر , وجود من ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : یک شنبه 31 فروردين 1393
نظرات 0

بخشى از خطبه حضرت زهرا(علیها السلام)
حضرت زهرا(علیها السلام) در آن سخنرانى معروفش در مسجد فرمود:

خداوند ایمان را براى تطهیر شما از شرك قرار داد،

و نماز را براى پاك شدن شما از تكبّر،
و زكات را براى پاك كردن جان و افزونى رزقتان،
و روزه را براى تثبیت اخلاص،
و حجّ را براى قوّت بخشیدن دین،
و عدل را براى پیراستن دلها،
و اطاعت ما را براى نظم یافتن ملّت،
و امامت ما را براى در امان ماندن از تفرقه،
و جهاد را براى عزّت اسلام،
و صبر را براى كمك در استحقاق مزد،
و امر به معروف را براى مصلحت و منافع همگانى،
و نیكى كردن به پدر و مادر را سپر نگهدارى از خشم،
و صله ارحام را وسیله ازدیاد نفرات،
و قصاص را وسیله حفظ خونها،
و وفاى به نذر را براى در معرض مغفرت قرار گرفتن،
و به اندازه دادن ترازو و پیمانه را براى تغییر خوى كم فروشى،

و نهى از شرابخوارى را براى پاكیزگى از پلیدى،
و دورى از تهمت را براى محفوظ ماندن از لعنت،
و ترك سرقت را براى الزام به پاكدامنى،
و شرك را حرام كرد براى اخلاص به پروردگارى او،
از خدا آن گونه كه شایسته است بترسید و نمیرید، مگر آن كه مسلمان باشید،
و خدا را در آنچه به آن امر كرده و آنچه از آن بازتان داشته است اطاعت كنید،
زیرا كه «از بندگانش، فقط آگاهان، از خدا می ترسند.» (سوره فاطر آیه 28)

سایت شهید آوینی

شهادت جانسوز حضرت فاطمه علیها السلام تسلیت باد.

تعداد بازدید از این مطلب: 185
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : دو شنبه 11 فروردين 1393
نظرات 0
مادر.آنا

خدا و کودک

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:

می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید

اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟

خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان

من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد

اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه

گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.

خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد

تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود

کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...

خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد

و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.

کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟

اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت:

فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.

کودک سرش را برگرداند و پرسید:

شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟

فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .

کودک با نگرانی ادامه داد:

اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.

خداوند لبخند زد و گفت:

فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت

گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.

کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:

خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..

خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:

نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را ...

*** مـادر***

صدا کنی.

 

........................................................

گوزل آنام

سنی چوخ ایستییرم

مادر 

دوستت دارم!

...............................

تعداد بازدید از این مطلب: 142
برچسب‌ها: مادر ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : شنبه 24 اسفند 1392
نظرات 0
زن عشق می کارد و کینه درو می کند.She grows to love and will reap hatred

شریعتی:

زن عشق میکارد و کینه درو می کند.

او می زاید و تو برایش نام انتخاب می کنی.

او درد می کشد وتو نگران از اینکه بچه دختر باشد.

او بیخوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی می بینی.

او مادر می شود و همه جا می پرسند :نام پدر؟

 

Shariati:
She grows to love and will reap hatred
She breeds and you   choose the baby's name.
She takes pain and you are worried about being a girl.
His sleepless lasts and you   see the sleeping woman's paradise.
She is Mother
  And everywhere are asking: Father's Name

 

تعداد بازدید از این مطلب: 269
برچسب‌ها: مادر , زن , شریعتی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : شنبه 30 آذر 1392
نظرات 2

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد

درباره ما
این کوه ها ی رنگی در بخش خواجه در 25 کیلومتری شهر تبریز واقع شده که از عجایب خلقت می باشد *********************************** خدایا من در کلبه فقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم و تو چون خود نداری "امام سجاد علیه السلام"##########################################کپی از مطالب مجاز است به شرط سه صلوات بر ای سلامتی و تعجیل ظهور آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ********************************** به وبلاگ خود خوش آمدید
منو اصلی
پیوندهای روزانه
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید