اجتماعی
اطلاعات کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
نویسندگان
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زلال مثل اشک و آدرس teardrop.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 57
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 63
بازدید ماه : 2694
بازدید کل : 33030
تعداد مطالب : 237
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1



آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 237
:: کل نظرات : 23

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 57
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 63
:: بازدید ماه : 2694
:: بازدید سال : 3163
:: بازدید کلی : 33030
تا دیر نشده به خود بیاییم

در مورد امام زمان ( ع ) در روایات آمده است كه یحكم بحكم داوود

 با حكم حضرت داوود ( ع ) حكم می كند

 حضرت داوود حكم غیبی صادر می كرد و به شواهد و ادلّه وابسته نبود .

 در زمان حضرت داوود شخص فقیری مدتها از خداوند رزق حلالی می طلبید . روزی گاوی در خانه او را شكست و داخل شد . او هم بر این اساس كه دعایش مستجاب شده است گاو را سربرید و گوشت آن را كباب كرد و با خانواده اش خوردند . صاحب گاو كه به دنبال گاوش می گشت فهمید كه آن شخص فقیر گاو را كشته و مصرف كرده است . او را نزد حضرت داوود برد و حضرت داوود از آن شخص فقیر علّت كارش را پرسید : او هم گفت من هفت سال بود كه دعا می كردم خدا رزق حلالی مرحمت كند ، وقتی گاو در را شكست و داخل شد به خود گفتم دعایم مستجاب شده است ؛ لذا آن را سر بریدم و با خانواده ام خوردیم .

حضرت داوود به صاحب گاو فرمود : از شكایتت صرف نظر كن ، صاحب گاو عصبانی شد و اعتراض كرد كه این چه نحو قضاوت كردن است  حضرت داوود به او فرمود : علاوه بر آن ، نصف دارائیت را هم به او بده . صاحب گاو هم به شدت برآشفت . حضرت داوود فرمود : تمام دارائیت را به او بده . در بین مردم در اثر این حكم سر و صدا بلند شد . حضرت داوود همراه با مردم بر سر قبر پدر كسی كه گاو را كشته بود حاضر شد و او را زنده كرد و علت مرگش را از او جویا شد . او گفت پدر این صاحب گاو غلام من بود . او مرا كشت و تمام دارائیم را هم تصاحب كرد . در نتیجه روشن شد علاوه بر اینكه تمام دارائی صاحب گاو متعلق به آن شخص فقیر است ، خود صاحب گاو و فرزندانش هم بچه های غلام پدر او هستند و متعلق به او می باشند ، امام زمان ( ع ) هم این گونه حكم می كند .

یعنی ای توئی كه طالب دیدار امام زمانی چقدر خود را برای شهروند مهدوی شدن آماده كرد ه ای ؟!

اگر امام زمان بیاید بگوید پست و مقام و مال و ... همه را بده ! می توانی شكوه و شكایت نكنی یا اظهار نظر و سلیقه علی حدّه ای از خود ابراز خواهی كرد ؟!

 خود را گول نزنیم ! مثال ما جماعت مثال همین مرد شاكی است ...

تا دیر نشده به خود بیاییم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

به نقل از میرزا اسماعیل

تعداد بازدید از این مطلب: 140
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392
نظرات
سیاسی بازی تا کجا(کلید دروغ عمو پورنگ)

تهیه کننده برنامه تلویزیونی با بیان این که نشان دادن کلید دروغ در برنامه عمو پورنگ با هدف سیاسی نبوده، گفت: برخی افراد بیمار سیاسی به هر بهانه ای سعی در فرافکنی دارند و این بار نیز کلید مجری برنامه عموپورنگ سبب سوء استفاده های سیاسی آنان در راستای تسویه حساب های شخصی شده است.

به گزارش اعتدال پرس، مسلم آقاجان زاده روز شنبه در گفت و گو با ایرنا اظهار کرد: برای سالروز میلاد حضرت امام حسن عسکری (ع) برنامه ای تدارک دیدیم تا کودکان و نوجوانان را با احادیث این امام یادزهم شیعیان بیشتر آشنا کنیم.

وی افزود: یکی از احادیث آن بزرگوار بدین شرح است که ˈهمه بدی ها در یک خانه ای جمع می شود که کلید آن دروغ است ˈ و مجری برنامه، عمو پورنگ سعی در توضیح این حدیث داشت.

تهیه کننده برنامه تلویزیونی عمو پورنگ گفت: بر همین اساس در آن برنامه خانه ای ساخته شده بود که در داخل آن نوشته هایی همچو بدی، مسخره کردن دیگران، تنبلی، بی نظمی، بی احترامی به پدر و مادرو غیره وجود داشت که کلید آن نیز دروغ بود.

وی تصریح کرد: نشان دادن کلید دروغ فقط به خاطر آشناسازی بصری کودکان با حدیث آن امام معصوم بوده و هیج نیت و غرضی در کار نبوده است.

آقاجان زاده افزود: متاسفانه برخی افراد و رسانه ها با شیطنت های سیاسی سعی در فرافکنی در راستای اهداف خود از این برنامه تلویزیونی دارند

منبع:اعتدال پرس

تعداد بازدید از این مطلب: 174
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : یک شنبه 27 بهمن 1392
نظرات
ناگفته هایی درباره مختار ثقفی

ناگفته هایی درباره مختار ثقفی

 

به گزارش پارسینه، «ارمینه» نوشت
مختاربن ابوعبید ثقفی دقیقا در سال اول هجرت بدنیا آمد
 
لقب او کیسان بود و بعضی او را اهل فرقه کیسانیه می دانند علت را هم حمایت او از محمدبن حنفیه فرزند حضرت امیر(ع) می دانند حال آنکه فرقه کیسانیه بعد از مرگ محمدبن حنفیه شکل گرفت و مختار قبل از محمدبن حنفیه از دنیا رفت
 
بعضی هم می گویند علت این لقب آن است که حضرت امیر در طفولیت مختار، روزی او را روی زانو گذاشت و نوازش کرد و به او گفت: یا کیّس یا کیّس" و اینکه دوبار کیّس را به زبان آورد وجه تثنیه آن نیز (کیسان) لقب مختار شد.( کیس به معنای زیرک است)
 
پدر مختار، ابوعبید بن مسعود سقفی بود. 4 روز بعد از خلافت عمر وی دستور اعزام نیرو به سر حدات ایران را صادر کرد و اولین کسی که داوطلب شد همین ابوعبید پدر مختار بود که بعدا فرماندهی سپاه اسلام را نیز به عهده او گذاشتند
پدر و دو برادر مختار در جنگ با ایران در روزی که به یوم الجسر معروف است کشته شدند و مختار که در آن زمان 13 سال داشت تحت تکفل عمویش سعد ثقفی در آمد
نقل شده است که مادر مختار وقتی او را حامله بود در خواب دید که بشارت پسری شجاع را به او می دهند او همچنین بعد از تولد مختار خوابی مشابه در مورد او دید
 
عموی مختار از طرف حضرت امیر (ع) فرماندار مداین شد و تا زمان امام حسن(ع) بر این سمت بود. او همچنین یکی از فرماندهان سپاه امیرالمومنین در جنگ صفین بود. مختار نیز به همراه عمویش به مداین رفت
گفته می شود که وقتی صلح بر امام حسن تحمیل شد. و به ایشان در ساباط سوء قصد صورت گرفت گفت من را به خانه سعد ثقفی(عموی مختار) ببرید. و در آنجا مختار به عمویش پیشنهاد کرد که امام حسن (ع) را تحویل معاویه دهند و از این راه پول و مقامی بدست آورند
 
بعضی می گویند علت این پیشنهاد مختار این بود که بسیاری از سرداران امام حسن(ع)به او خیانت کرده بودند و او بدینوسیله می خواست عمویش را امتحان کند تا اگر خطری امام را تهدید می کند جان حضرت را نجات دهد
-
عموی مختار در جواب این پیشنهاد با قاطعیت و تندی به مختار می گوید:" قبّح الله فی رأیک" و وقتی او را سرزنش می کند آنچنان که در اعیان الشیعه آمده است مختار در جواب می گوید:" قصد جدی نداشتم فقط می خواستم شما را امتحان کنم
 
مختار خواهری داشت به نام صفیه که این خواهر بعدا با عبدالله ابن عمر پسر خلیفه دوم ازدواج کرد. و همین عبدالله بواسطه احترامی که عرب برای او قائل بودند دو بار باعث ازادی مختار از زندان شد
 
وقتی که مسلم ابن عقیل به کوفه رفت مختار او را به خانه خویش برد اما بعدا بخاطر در خطر بودن جان مسلم وی به خانه هانی بن عروةنقل مکان کرد. و مختار بخاطر همکاری با مسلم به زندان افتاد
مختار دو بار به زندان ابن زیاد افتاد یک بار مصادف با حادثه عاشورا و یک بار مصادف با قیام توابین. میثم تمّار یار صدیق حضرت امیر(ع) هم با او در زندان بود.و ابن زیاد هر دو را به اعدام محکوم کرده بود. که میثم اعدام شد و مختار با وساطت عبدالله بن عمر آزاد شد
 
آنچنان که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گفته است وقتی مختار در زندان بود میثم تمّار خطاب به وی چنین گفت:" تو از زندان ازاد خواهی شد و به خون خواهی حسین(ع) قیام خواهی کرد و این جباری که اکنون در زندان او هستیم(ابن زیاد) بوسیله تو کشته خواهد شد. تو با همین پاهایت سر و صورت او را لگد مال خواهی کرد. " جالب آنکه این اتفاقات حادث شد
امام سجاد(ع) یک بار در حق مختار دعا کرد و آن هنگامی بود که وی سر ابن زیاد و عمر سعد را برای حضرت به مدینه فرستاد. و امام برای او اینگونه دعا کرد:" الحمدلله الذی ادرک لی ثاری من اعدائی و جزی الله المختار خیراً
 
بعضی می گویند مختار ادعای نبوت داشت و علت آن احتمالا این بود که مختار سخنوری قهار بود و جملاتی را بر وزن آیات قرآن به زبان می آورد. به عنوان نمونه به این جملات دقت کنید:" و رب البلد الامین و حرمة طور سینین، لأقتلن الشاعرالمجین، اعشی الناعطین، و سوء البرق البارقین، ابن الامة من جولاء خانقین، الذی مننت علیه فکفرو تابعن فغدر، و غداً یلقی فیُنحِر، ثم یصیر الی سقر، فینوق فیها العذاب الاکبر
 
به مختار لقب کذاّب داده بودند. روزی امام باقر(ع) فرزند مختار را دید. وی به امام گفت که مردم حرفهای زیادی در مورد پدرم می زنند اما حق همانست که شما بگویید. امام پرسید چه می گویند. ابوالحکم فرزند مختار گفت می گویند کذاّب! امام در جواب فرمود: "سبحان الله پدرم به من خبر داد که بخدا سوگند مهریه مادر من از همان پولی بود که مختار برایش فرستاده بود." گفته می شود عبدالله ابن زبیر اولین بار لقب کذاّب را به مختار داد
 
در بین علمای شیعه تا کنون تعداد زیادی از علما از مختار حمایت کرده اند. من جمله علامه امینی صاحب الغدیر، علامه مامقانی، علامه ابن نما، مرحوم حاج شیخ عباس قمی، آیت الله خویی، مقدس اردبیلی،علامه باقر شریف القرشی، علامه حلی و
 
سردار اصلی سپاه مختار ابراهیم اشتر بود که این ابراهیم فرزند مالک اشتر سردار نامی سپاه امیر المومنین(ع) است
 
در قيام توابين شعار اصلي سپاه منتقم « يا لثارات الحسين» بود و در قيام مختار يك شعار ديگر هم به آن اضافه شد« يا منصور اَمِت» و اين شعاري بود كه مسلمانان در جنگ بدر به كار مي بردند
بيشتر ياران مختار از ايرانيان غير عرب بودند كه آنان را ارتش سرخ مي گفتند
نقل شده است كه روزي حضرت امير(ع) بر شريح قاضي به سبب اشتباهي كه كرده بود خشم گرفت و خطاب به شريح گفت:« بخدا سوگند تو را به ماينقيا تبعيد خواهم كرد تا دو ماه در آنجا بين يهوديان قضاوت كني.» اما اين فرصت هرگز دست نداد تا اين كه مختار در كوفه به قدرت رسيد و وعده حضرت امير را محقق كرد و شريح را به ماينقيا تبعيد كرد
-
عبدالله بن زبير، محمد حنفيه و عبدالله بن عباس با 17 نفر از بني هاشم را در غاري به نام « شعب عارم» حبس كرد و جلو آن هيزم ريخت تا مختار را وادار به تسليم كند. اما مختار با اعزام يك گروه چريكي زندانيان را آزاد كرد
-
اين گروه را «خشبيه» به معناي « چوب داران» مي ناميدند علت آن هم اين بود كه مختار خوش نداشت يارانش با شمشير وارد مسجد الحرام شوند از همين روي به آنها دستور داد كه عمليات خود را با چوب هايي كه« كافر كوب» مي ناميدند( و اين كلمه فارسي است چرا كه بيشتر ياران مختار ايراني بودند و در سپاه وي بيشتر مكالمات به زبان فارسي صورت مي گرفت) انجام دهند
 
مختار يكي از كساني است كه مردم كوفه به او هم بي وفايي كردند و پشتش را در هنگام سختي خالي كردند
 
وقتي مختار به همراه 6000 نفر در قصر خود گرفتار آمد و به محاصره دشمن درآمد خطاب به يارانش گفت :« من كه تصميمم را گرفته ام و تسليم نخواهم شد؛ از قصر خارج مي شوم و با آنان مي جنگم تا كشته شوم و وقتي من كشته شوم ضعف و ذلت شما بيشتر خواهد شد و آنها از شما انتقام خواهند گرفت و بعد پشيمان خواهيد شد... اما اگر اكنون با من بيرون بياييد، از دو حال خارج نيست يا پيروز مي شويد و يا به شهادت مي رسيد... اگر با من نياييد فردا در همين وقت ذليل ترين و زبون ترين مردم روي زمين خواهيد بود» و همان شد كه مختار گفته بود

 
وقتي مصعب ابن زبير مختار را به شهادت رساند عبدالملك مروان براي تصرف عراق به جنگ مصعب آمد و او را شكست داد. گويند وقتي عبدالملك بر عراق مسلط شد وارد دارالاماره كوفه شد و سر بريده مصعب را جلوي او نهادند. مردي از عرب به نام« ابي مسلم نخعي» برخاست و خطاب به عبدالملك گفت:« من در همين مكان(دارلاماره) بودم و ديدم كه سر بريده حسين(ع) را جلوي ابن زياد نهادند و چندي بعد ديدم سر ابن زياد را در همين مكان جلوي مختار گذاشتند و مدتي نگذشت كه ديدم سر بريده مختار را در اينجا جلوي مصعب بن زبير نهادند و حال، سر بريده مصعب را در جلوي تو مي بينم!» گويند عبدالملك وحشت زده شد و دستور داد آن بنا را ويران كنند
-
تا سالها محل دقيق قبر مختار مشخص نبود تا اينكه علامه عبدالحسين طهراني دستور داد محدوده مشهور به مزار مختار را فحص و تفتيش كنند. در اين فحص و تفتيش آثار بناي مخروبه اي كشف شد كه مي گويند در قديم حمام بوده است. حفاري را ادامه دادند. در حين حفاري مرحوم علامه سيد رضا بحرالعلوم نقلي از پدرشان سيد محمد مهدي بحرالعلوم در مورد مرقد مختار در زاويه شرقي جنب ديوار قديمي مسجد كوفه فرمودند و با نظارت وي و علامه طهراني همان موضع معين را حفاري كردند تا به لوحي رسيدند كه اين جمله بر روي آن نقش بسته بود:« هذا قبرالمختار بن ابي عبيد ثقفي» و بدين ترتيب ساختماني در محل قبر وي بنا گرديد كه همين مقبره فعلي مختار است

تعداد بازدید از این مطلب: 152
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : یک شنبه 27 بهمن 1392
نظرات
اعتقاداتمان را چند می فروشیم؟

اعتقاداتمان را چند می فروشیم؟

مبلغ اسلامی بود . در یکی از مراکز اسلامی لندن عمرش را گذاشته بود روی این کار.

تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد
می گفت : چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه

آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی
گذشت و به مقصد رسیدیم

موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم
پرسیدم بابت چی ؟
گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم
اما هنوز کمی مردد بودم
وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم
با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم
فردا خدمت می رسیم
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .
من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم

این ماجرارا که شنیدم دیدم چقدر وضع ما مذهبی ها خطرناک است . شاید بد نباشد که به خودمان باز گردیم و ببینیم که روزی چند بار و به چه قیمتی تمام اعتقادات و مذهبمان را می فروشیم ؟

منبع :وبلاگ جملات زیبا

تعداد بازدید از این مطلب: 126
برچسب‌ها: اعتقادات ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : شنبه 26 بهمن 1392
نظرات
نردبانی به سوی هر بلندایی

اعتماد به خدا

امام جواد علیه السلام :

اعتماد به خدا بهای هر چیز گران بها است،

و نردبانی به سوی هر بلندایی.

بحار الانوار،ج 75 ،ص 264

تعداد بازدید از این مطلب: 132
برچسب‌ها: توکل ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : پنج شنبه 24 بهمن 1392
نظرات
مهمانی

 

  مهمانی

در دنيا اگر خودت را مهمان حساب كني و حق تعالي را ميزبان ، همه غصّه ها مي رود .

چون هزار غصّه به دل ميزبان است كه دل ميهمان از يكي از آنها خبر ندارد .

هزار غم به دل صاحبخانه است كه يكي به دل مهمان راه ندارد .

در زندگي خودت را ميهمان خدا بدان تا راحت شوي

اگــــــر در ميهماني يك شب بلايي به تو رسيد شلوغ نكن

 و آبـــروي صاحب خـــانه را حفظ كن  .

ما در دنیا و آخرت میهمان خدا هستیم .

آداب میهمانی را باید رعایت كرد .

باید در بدو ورود صاحبخانه را ملاقات كرد

بعد هرجا كه گفت بنشین نشست

 و هرچه پذیرایی كرد بهره برد

و به صاحبخانه فرمان نداد

و جز آنچه آماده كرده نخواست

و دل به وسایل و منزل صاحبخانه نبست

و آرزوی مالكیت آنها را نكرد .

مهمان تا صاحبخانه را ملاقات نكرده و ندیده است فكر می كند اصلاً مهمان نیست

و به دزدی آمده است ؛ لذا تا صاحبخانه را نشناخته است باید خیلی احتیاط كند .

 امّا وقتی كه صاحبخانه را شناخت و دید ، دیگر هرچه خواست می خورد .

تنها وظیفه مهمان این است كه هرچه صاحبخانه گفت بكند

و هرچه هم به او داد بگیرد و نگوید كم است یا چیز دیگری می خواهم .

اكرموا الضیف ولو كان كافرا :

 به مهمان حتّی اگر كافر باشد كرم نمایید و او را اكرام كنید .

 اگر خود را مهمان خدا دیدی ، هرچه باشی ، خدای كریم حتماً تو را كریمانه دست گیری و اكرام می نماید .

وقتی مهمان می شویم خوبست تمام عیار مهمان شویم .

از عارفانه های حاج محمد اسماعیل

تعداد بازدید از این مطلب: 145
برچسب‌ها: عارف ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : پنج شنبه 24 بهمن 1392
نظرات
چند حدیث از امام حسن عسگری علیه السلام

میلا د با سعادت امام حسن عسگری علیه السلام بر همگان مبارک باد.

قالَ الاِْمامُ الْعَسْكَرى(عليه السلام):
1- پرهيز از جدال و شوخى
جدال مكن كه ارزشت مى رود و شوخى مكن كه بر تو دلير شوند.
(تحف العقول ص 486)
2- تواضع در نشستن
هر كه به پايين نشستن در مجلس خشنود باشد، پيوسته خدا و فرشته ها بر او رحمت فرستند تا برخيزد.
3- هلاكت در رياست و افشاگرى
آن كه را به راست و چپ رود واگذار! به راستى چوپان، گوسفندانش را به كمتر تلاشى گِرد آوَرَد. مبادا اسرار را فاش كرده و سخن پراكنى كنى و در پى رياست باشى، زيرا اين دو، آدمى را به هلاكت مى كشانند.
4- گناهى كه بخشوده نشود
از جمله گنـاهانى كـه آمرزيده نشود ايـن است كه [آدمى ] بگويد: اى كاش مرا به غير از اين گناه مؤاخذه نكنند. سپس فرمود: شرك در ميان مردم از جنبش مورچه بر روپوش سياه در شب تار نهان تر است.
5- نزديكتر به اسم اعظم
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» به اسم اعظم خدا، از سياهى چشم به سفيدى اش نزديكتر است.
6- دوستى نيكان و دشمنى بدان
دوستى نيكان به نيكان، ثوابست براى نيكان. و دوستى بدان به نيكان، فضيلت است براى نيكان.

و دشمنى بدان با نيكان، زينت است براى نيكان. و دشمنى نيكان با بدان، رسوايى است براى بدان.
7- سلام نشانه تواضع
از جمله تواضع و فروتنى، سلام كردن بر هر كسى است كه بر او مى گذرى، و نشستن در پايين مجلس است.
8- خنده بيجا
خنده بي جا از نادانى است.
9- همسايه بد
« از بلاهاى كمرشكن، همسايه اى است كه اگر كردار خوبى را بيند نهانش سازد و اگر كردار بدى را بيند آشكارش نمايد

تعداد بازدید از این مطلب: 179
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : یک شنبه 20 بهمن 1392
نظرات
قرآن جان

بسم الله الرحمن الرحیم

إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ

 

ما به تو كوثر [خير و بركت فراوان ] عطا كرديم!

 

[ O, Messenger! ]We have bestowed upon You Good in Abundance.
    *******************************

 

فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ

 

پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن!

 

So perform thanksgiving prayer and Offer a sacrifice in Allah`s Way.
*****************************

 

إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ

 

(و بدان) دشمن تو قطعاً بريده نسل و بى عقب است!

 

Verily, your enemy shall be the one cut Off in progeny.
    ******************************

 

 

 


قرآنــــــــــــ جان، شرمنده ام
که ” ح س ی ن” بالای نیزه خواند
و من . . .

The Quran,'m sorry
"Hussein" read Your tip of the spear
And me. .

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 174
برچسب‌ها: قرآن ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : شنبه 19 بهمن 1392
نظرات
گذشته را فراموش کنyou forget the past

لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید
.
او لبخندی زد و گفت

وقتی که نمی توانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه می دهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید

He told jokes to the audience and all laughed maniacally.
After a moment  he said the same jokes, and fewer of the audience laughed  .
 he repeated the joke that no one to laugh at jokes in the the crowd.
 he smiled and said:
When you can not laugh at the same jokes over and over again,
So why you cry and regrets

and Continue about the same problem over and over again?
you forget the past and look forward to the Future

تعداد بازدید از این مطلب: 166
برچسب‌ها: you , forget , the past , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : پنج شنبه 17 بهمن 1392
نظرات
روش مطمئن

در جنگ جهانى دوم وقتى که قواى متحدین (آلمان و ایتالیا و ژاپن ) فرانسه را که جزء قواى متفقین (انگلیس و فرانسه و آمریکا و شوروى ) بود، شکست دادند

و در جولاى سال ۱۹۴۰ میلادى انگلستان در میدان نبرد جهانى با دشمن پیروزمند، تنها ماند،

در پاریس کنفرانس سرى بین سه نفر از سران جنگ جهانى (یعنى بین چرچیل رهبر انگلستان، و هیتلر رهبر آلمان، و موسولینى رهبر ایتالیا در قصر ((فونتن بلو)) به وجود آمد، در این کنفرانس، هیتلر به چرچیل گفت: حال که سرنوشت جنگ، معلوم است و بزرگترین نیروى اروپا و متفق انگلیس یعنى فرانسه شکست خورده است،

براى جلوگیرى از کشتار بیشتر بهتر است، انگلستان قرداد شکست و تسلیم را امضاء کند، تا جنگ متوقف شود و صلح به جهان باز گردد.

چرچیل در پاسخ گفت: بسیار متاءسفم که من نمى توانم چنین قراردادى را امضاء کنم، زیرا هنوز انگلستان شکست نخورده است و شما را پیروز نمى شناسم، هیتلر و موسولینى از این گفتار ناراحت شده و با او به تندى برخورد کردند.

چرچیل با خونسردى گفت: «عصبانى نشوید، انگلیس به شرط بندى خیلى اعتقاد دارد، آیا حاضرید براى حل قضیه با هم شرط ببندیم ، در این شرط هر که برنده شد باید بپذیرد». سران فاشیست و نازیست (هیتلر و موسولینى) با خوشروئى این پیشنهاد را قبول کردند، در آن لحظه هر سه نفر در جلو استخر بزرگ کاخ نشسته بودند،

چرچیل گفت: آن ماهى بزرگ را در استخر مى بینید، هر کس آن ماهى را تصاحب کند،

برنده جنگ است، هیتلر فورا (پارابلوم) خود را از کمر کشید و به این سو و آن سوى استخر پرید

و شروع به تیراندازیهاى پیاپى به ماهى کرد ولى، سرانجام بى نتیجه و خسته و درمانده بر صندلى خود نشست،

و به موسولینى گفت: حالا نوبت تو است. موسولینى لخت شده به استخر پرید و ساعتى تلاش کرد او نیز بى نتیجه، خسته و وامانده بیرون آمد و بر صندلى خود نشست.

وقتى که نوبت به چرچیل رسید، صندلى راحت خود را کنار استخر گذاشت و لیوانى بدست گرفت، در حالى که با تبسم سیگار برگ خود را دود مى کرد

شروع به خالى کردن آب استخر با لیوان نمود، رهبران آلمان و ایتالیا با تعجب گفتند: چه مى کنى؟

او در جواب گفت: «من عجله براى شکست دشمن ندارم با حوصله این روش مطمئن خود را ادامه مى دهم،

سرانجام پس از تمام شدن آب استخر، بى آنکه صدمه اى به ماهى بخورد، صید از من خواهد بود.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 170
برچسب‌ها: روش مطمئن ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : یک شنبه 13 بهمن 1392
نظرات
ازدواجmarriage

یک روز پدربزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد،

 کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش،

وقتی به من داد،

تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته،

و من از تعجب شاخ در آورده بودم

که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده،

من اون کتاب رو گرفتم

و یه جایی پنهونش کردم.

چند روز بعدش به من گفت:

کتابت رو خوندی؟

گفتم: نه،

وقتی ازم پرسید: چرا؟

 گفتم: گذاشتم سر فرصت بخونمش.

 لبخندی زد و رفت.

همین روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت

اومد خونه ما

و روزنامه رو گذاشت روی میز.

من داشتم نگاهی به آن  می انداختم که گفت:

این مال من نیست امانته باید ببرمش.

به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن

وسعی می کردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.

در آخرین لحظه که پدر بزرگ می خواست از خونه بره بیرون

تقریبا به زور اون روزنامه رو از دستم کشید بیرون

و رفت.

چند روز بعد که پدربزرگ دوباره آمد پیش من

گفت:

ازدواج مثل اون کتاب می مونه، یک اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هست؛ مال خود خودت.

اون موقع هست که فکر می کنی همیشه وقت دارم به او محبت کنم،

همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم،

همیشه می تونم شام دعوتش کنم،

 اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه به او بدم،

حتما در فرصت بعدی این کارو می کنم،

حتی اگر هر چقدراون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی،

اما وقتی که این باور در تو نیست

که این آدم مال منه و هر لحظه فکرمی کنی که خوب اینکه تعهدی نداره؛

 می تونه به راحتی دل بکنه و بره،

مثل یه شئ با ارزش ازش نگهداری می کنی

و با ولع سعی می کنی نهایت لذت رو از این فرصت با هم بودن ببری؛

شاید فردا دیگه این آدم مال من نباشه

و کنار هم نباشیم.

درست مثل اون روزنامه؛

حتی اگر هیچ ارزش قیمتی هم نداشته باشه.

منبع : وبلاگ داستان کوتاه

One day my grandfather gave me a book handwritten,
  The book was very expensive and valuable,
When he gave me
its

emphasized that it is your own yours,
 he

I was surprised
That  why he gave such   valuable gift  no occasion for me,
I take book
And hid
somewhere.

A few days later he told me:
do you read  book?
I said no
When he asks me:  why?
I've got to read the right time.
he Smiled.and Went.
That evening he return with   a copy of the newspaper was the only magazine
he came our home And turned up the newspaper on the table.
I have looked at it

and he said: This is on loan and not mine
So give it.

As soon as talking I started eagerly read  all the pages of newspaperand turn over it
I try to read  of every page at least one article.

Grandfather wanted to go home  
he's almost forcibly pulled my hand out of the newspaper at the last minute And went.

A few days grandfather came again ago I.
and Said:

marriage was like a book,
You just make sure that   a man or woman is own yours;
 own your own.
Then you think I always have time for her kindness,
There's always time to get his heart;
I can always do invite a dinner her,
  If I forget to give a flower now. I give a flower as a gift to him Next   
 and time I'll do it definitely,
Even though much of his precious book you like and the price is worth it,
But when he do not believe in you
Even if he is a valuable person
He is like a valuable and precious books,
  when we do not believe in you
 He is mine
but whenever you think that He has no obligation and  he can easily leave
you kept her  like a precious object
  And   you try to enjoy of  the opportunity of being together;
  Maybe tomorrow he is not mine
  And we're not together.
Just like a newspaper;
Even if there is no value

تعداد بازدید از این مطلب: 176
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : شنبه 12 بهمن 1392
نظرات
دوست

دوستهای قدیمی طلا هستند!

دوستان جدید الماس.

اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن
چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری.

Old Friends are Gold! New Friends are Diamond!

If you get a Diamond,

don't forget the Gold!
Because to hold a Diamond,

you always need a Base of Gold

تعداد بازدید از این مطلب: 168
برچسب‌ها: دوست ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : پنج شنبه 10 بهمن 1392
نظرات
کارمند دولتی

http://adytum.loxblog.com/

 

پنج آدمخوار به عنوان برنامه نویس در یک شرکت خدمات کامپیوتری استخدام شدند .

هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: " شما همه جزو تیم ما هستید.

شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و میتوانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید.

بنابراین فکر کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید.

" آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند .
آنها به خوبی کار می کردند و نتیجه کارشان نیز رضایتبخش بود.
چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: " می دانم که شما خیلی سخت کار می کنید.

من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافتچی های ما ناپدید شده است.

کسی از شما میداند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟

" آدمخوارها به یکدیگر نگاهی کرده و اظهار بی اطلاعی کردند."

بعد از اینکه رئیس شرکت رفت ،
 
بزرگ آدمخوارها از بقیه پرسید:

" کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده ؟ ها ؟! کدومتون ؟؟
 
"

یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد.

بزرگ آدمخوارها گفت: " ای احمق ! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم

و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد!

از این به بعد لطفاً افرادی را که کار میکنند نخورید.!!!

 

http://choulab.persianblog.ir

Five cannibals were employed as a programmer at a computer services company.

During the welcoming ceremony the boss says:
"You're all part of our team.
You earn good money Here
And you can go to the Dining and eat as much food as you like.

So I do not eat other employees

 

Cannibals promised
They not to eat the company's employees.
They worked very well as the result of of their work was satisfactory.
Four weeks later the boss came to them and said

, "I know you're working too hard., I am satisfied with all of you.,

But one of our cleaners have has disappeared. Any of you know which is happened to her?

"Cannibals look another and

They said :we do not know. "

after the boss left, the president of the cannibals said to the others:

"Which one of you of ignorant   got the cleaner? For ?!  Which of you?" 
 
One of the cannibals reluctantly raised his hand.

'the president of the
cannibals says

"You  are fool!

we ate directors, officers and project managers for Four weeks

 and no one noticed anything,

and now YOU ate the men   and the boss found! 
 
From then please do not eat people
that are Working 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 174
برچسب‌ها: کارمند , استخدام , دولتی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : چهار شنبه 9 بهمن 1392
نظرات
سقوط fall

جاذبه سیب، آدم را به زمین زد 

و جاذبه  زمین، سیب را

فرقی نمی کند ؛ سقوط، نتیجه دل دادن به هر جاذبه ای

غیر از خــــداست

http://hdmmsr.blogfa.com/

Apple Attraction was caused  
Adam's fall 
And gravity, was caused  apples fall ! 
No matter; fall is, the result of love to the attraction
Apart from God

تعداد بازدید از این مطلب: 144
برچسب‌ها: یب , گناه , سقوط , آدم , جاذبه ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : دو شنبه 7 بهمن 1392
نظرات
زندگی

تمام چیزها در زندگی موقتی هستند.

اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت
اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت

  All things in life are temporary.

 If going well, enjoy it, they will not last forever.
If going wrong, don't worry, they can't last long either

وبلاگ تکه ای آینه

تعداد بازدید از این مطلب: 192
برچسب‌ها: زندگی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : یک شنبه 6 بهمن 1392
نظرات
دیوار حاشا بلند است... حتی اگر روی آن خون ریخته باشد !!! Wall of Lies is Long... Even if it is blo

 

هشت ساله هستی و جای عروسی عروسک هایت مرگ پدر مادرت را دیده ای

هشت ساله هستی و جای اسب چوبی کنار جنازه ها نشسته ای...

دارم دق میکنم که چشم هایم جرات گریه را هم ندارند!

اشک های تو مرا از خودم یتیم می کند...

کاش دهان نسل مرا گِل بگیرند تا شاید صدای تو به گوش ها برسد

ببخش اگر تو را ندیده می گیرند ؛ وقتی ولنتاین شان را خراب می کنی!

هی دختر...

دیوار حاشا بلند است... حتی اگر روی آن خون ریخته باشد !!!

 بیاییم برای آزادی فلسطین از چنگال صهیونیستهای غاصب دعا کنیم

منبع:کتیبه رسانه

You're eight years old
And you have seen your mother's death and the father's death

 instead of the wedding of your dolls.

You're eight years old
 
You're sitting next to  corpses instead of a wooden horse ...

I'm dying that my eyes do not dare to cry!

Your tears orphan me from myself ...

I wish to

they close down my mouth generation until your voice reaches to ears

Forgive me

If they forgot your, it will damage their Valentine!

Hey girl ...

Wall of Lies is Long... Even if it is blood

تعداد بازدید از این مطلب: 153
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : شنبه 5 بهمن 1392
نظرات
محبت رنگ نمی شناسد

محبت رنگ نمی شناسد

Love don,t knows   color

 
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 218
برچسب‌ها: رنگ , محبت ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : شنبه 5 بهمن 1392
نظرات
نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین

 

شارح محبت، راوی "طوبای محبت"؛ حاج محمد اسماعیل دولابی در تعبیری زیبا و عمیق در خصوص وظایف منتظران در دوران غیبت می‌فرمایند:

 

 پدر چهار تا بچه این‌ها را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جاها را مرتب کنید تا من برگردم. می‌خواست ببیند کی چه کار می‌کند. خودش هم رفت پشت پرده.

 

 از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش.

 

یکی از بچه‌ها که گیج بود یادش رفت. یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و این‌ها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.

 

یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند.

 

یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش. ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد جمع کنیم، مرتب کنیم.

 

اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد، بعد می‌رود چیز خوب برایش می‌آورد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید.

 

دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که هم ‌این‌جا است. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم.

 

آخرش آن بچه‌ شرور همه جا را ریخت به هم دیگر. هی می‌ریخت به هم،  هی می‌دید این دارد می‌خندد. خوشحال است. ناراحت نمی‌شود. وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد

 

. ما که خنگ بودیم، گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.

 زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدللـه. گیج و خنگ هم نباش. زرنگ باش، نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن

 

تعداد بازدید از این مطلب: 159
برچسب‌ها: انتظار , امام , زمان ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

نویسنده : محمد مهدی ارحمی خواجه
تاریخ : پنج شنبه 3 بهمن 1392
نظرات

درباره ما
این کوه ها ی رنگی در بخش خواجه در 25 کیلومتری شهر تبریز واقع شده که از عجایب خلقت می باشد *********************************** خدایا من در کلبه فقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم و تو چون خود نداری "امام سجاد علیه السلام"##########################################کپی از مطالب مجاز است به شرط سه صلوات بر ای سلامتی و تعجیل ظهور آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ********************************** به وبلاگ خود خوش آمدید
منو اصلی
پیوندهای روزانه
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید